[عشق به آخر خط...]
پارت:2
همینطور درحال حرف زدن با بوآ بود که یکی اومد سمتش و گفت
اجوما:سلام دخترم سوهی هستی درسته؟
سوهی:بله فکر کنم با شما دیروز صحبت کردم نه؟
اجوما:اره دیروز وقتی تماس گرفتی برای اگهی با من حرف زدی..چیزی لازم داشتی خبرم کن میتونی اجوما صدام کنی
سوهی:عا باشه..ممنون اجوما
اجوما:خواهش میکنم دخترم (لبخندی زد و رفت)
بوآ:اوم سوهی
سوهی:جونم کوچولو
بوآ:عه اصن نمیخوام خیلی قد بلندی گردنم درد گرفت(به نشونه اعتراض به سوهی پشت کرد)
سوهی:یا قهر نکن(خنده)اصن بیا بریم بازی کنیم خوبه؟
بوآ:میشه بریم کیک درست کنیم هوم؟
سوهی:باشه بریم
بوآ:هورا
سوهی ویو
لبخندی زدم و بوآ اشپز خونه رو بهم نشون داد کسی نبود انگار بقیه خدمتکار ها حیاط بودن نمیدونم چرا اقای کیم برای بوآ پرستار میخواست این همه خدمتکار اینجاست خب...با صدای بوآ به خودم اومدم که داشت حرف میزد منم که حواسم به حرفش نبود فقط با لبخند تائید میکردم حرفشو.....
سوهی:خب عا بیا دنبال وسایلا بگردیم
بوآ:اوهوم
«۳۰ مین بعد»
سوهی:خب بیا داخل فر بزاریمش
بوآ:من میزارم
سوهی:بوآ خطرناکه ممکنه بسوزی پس من میزارم باشه؟تو بعد تزئینش کن
بوآ:اوم باشه
سوهی:افرین
سوهی ویو
کیکو گذاشتم داخل فر و تا اون موقع تصمیم گرفتم تا با بوآ بازی کنم حوصلش سر نره و بعد تقریبا ۱ساعت رفتیم کیک رو از فر در بیاریم....
سوهی:اوم خوبه شده نه؟
بوآ:اره حالا تزئینش کنیم؟
سوهی:اره..با وی دوست داری تزئین کنی کیک رو؟
بوآ:خامه و توت فرنگی خوبه؟
سوهی:عالیه
«۱۵مین بعد»
سوهی:دیگه تموم شد
تهیونگ:اره تموم شد(با صدای بم..پشت سر سوهی بود)
سوهی:جیغغ
تهیونگ:هیش منم نترس
سوهی:اه..ببخشید اقای کیم نمیدونستم برگشتین
تهیونگ:اشکالی نداره(خنده)
بوآ:یا بابا منم ترسیدم
تهیونگ:او ببخشید کوچولوی بابا(خنده)
سوهی:خب فکر کنم دیگه من برم بهتره دیروقت شده
تهیونگ:اوه اره دیروقته..تنها میری یا کسی میاد دنبالت؟
سوهی:نه خودم میرم من جدا از پدر و مادرم زندگی میکنم
تهیونگ:پس من میرسونمت
سوهی:نه ممنون اقای کیم خودم میرم
تهیونگ:من ازت خواستم انتخاب کنی تنها یا من برسونمت؟
سوهی:نه
تهیونگ:پس میرسونمت
سوهی :باشه ممنون..خب خدافس بوآ
بوآ:اوهوم خدافس
«ویو داخل ماشین»
تهیونگ ویو
داشتم رانندگی میکردم که پرسیدم....
ادامه دارد...
خوب بود؟
همینطور درحال حرف زدن با بوآ بود که یکی اومد سمتش و گفت
اجوما:سلام دخترم سوهی هستی درسته؟
سوهی:بله فکر کنم با شما دیروز صحبت کردم نه؟
اجوما:اره دیروز وقتی تماس گرفتی برای اگهی با من حرف زدی..چیزی لازم داشتی خبرم کن میتونی اجوما صدام کنی
سوهی:عا باشه..ممنون اجوما
اجوما:خواهش میکنم دخترم (لبخندی زد و رفت)
بوآ:اوم سوهی
سوهی:جونم کوچولو
بوآ:عه اصن نمیخوام خیلی قد بلندی گردنم درد گرفت(به نشونه اعتراض به سوهی پشت کرد)
سوهی:یا قهر نکن(خنده)اصن بیا بریم بازی کنیم خوبه؟
بوآ:میشه بریم کیک درست کنیم هوم؟
سوهی:باشه بریم
بوآ:هورا
سوهی ویو
لبخندی زدم و بوآ اشپز خونه رو بهم نشون داد کسی نبود انگار بقیه خدمتکار ها حیاط بودن نمیدونم چرا اقای کیم برای بوآ پرستار میخواست این همه خدمتکار اینجاست خب...با صدای بوآ به خودم اومدم که داشت حرف میزد منم که حواسم به حرفش نبود فقط با لبخند تائید میکردم حرفشو.....
سوهی:خب عا بیا دنبال وسایلا بگردیم
بوآ:اوهوم
«۳۰ مین بعد»
سوهی:خب بیا داخل فر بزاریمش
بوآ:من میزارم
سوهی:بوآ خطرناکه ممکنه بسوزی پس من میزارم باشه؟تو بعد تزئینش کن
بوآ:اوم باشه
سوهی:افرین
سوهی ویو
کیکو گذاشتم داخل فر و تا اون موقع تصمیم گرفتم تا با بوآ بازی کنم حوصلش سر نره و بعد تقریبا ۱ساعت رفتیم کیک رو از فر در بیاریم....
سوهی:اوم خوبه شده نه؟
بوآ:اره حالا تزئینش کنیم؟
سوهی:اره..با وی دوست داری تزئین کنی کیک رو؟
بوآ:خامه و توت فرنگی خوبه؟
سوهی:عالیه
«۱۵مین بعد»
سوهی:دیگه تموم شد
تهیونگ:اره تموم شد(با صدای بم..پشت سر سوهی بود)
سوهی:جیغغ
تهیونگ:هیش منم نترس
سوهی:اه..ببخشید اقای کیم نمیدونستم برگشتین
تهیونگ:اشکالی نداره(خنده)
بوآ:یا بابا منم ترسیدم
تهیونگ:او ببخشید کوچولوی بابا(خنده)
سوهی:خب فکر کنم دیگه من برم بهتره دیروقت شده
تهیونگ:اوه اره دیروقته..تنها میری یا کسی میاد دنبالت؟
سوهی:نه خودم میرم من جدا از پدر و مادرم زندگی میکنم
تهیونگ:پس من میرسونمت
سوهی:نه ممنون اقای کیم خودم میرم
تهیونگ:من ازت خواستم انتخاب کنی تنها یا من برسونمت؟
سوهی:نه
تهیونگ:پس میرسونمت
سوهی :باشه ممنون..خب خدافس بوآ
بوآ:اوهوم خدافس
«ویو داخل ماشین»
تهیونگ ویو
داشتم رانندگی میکردم که پرسیدم....
ادامه دارد...
خوب بود؟
۶۰۸
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.